دردواره
یکی بود...یکی نبود... غیر از خدا هیچکس حواسش نبود... حواسش نبود که زندگیش کامل نیست... که انگار یه رنگ از این همه رنگ کم است... که دیگه گلهای نرگس بوی نرگس نمی دهند... که انگار این موج خیال رسیدن به ساحل رو نداره... هیچکس حواسش نبود که صاحبخونه تو مهمونی نیس... حواس کسی نیست که ناسلامتی همه یه هدف دارن از زندگی شون... حواس هیچکس نیست که زندگیش به مردگی بیشتر شبیه است... نه... نه... نه... صبر کن .... یه صداهایی میاد انگار حواس ها داره جمع میشه... انگار مردم دارن تمرین می کنن... نزدیک حرم امام رضا (ع) کم کم باید زمینارو آب و جارو کنیم باید به خودمون برسیم زشته اقا مارو اینجور ببینه باید این همه گرد و خاک و از تنمون بتکونیم باید اماده شد خداااا... خودت کمکمون کن اکشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا.... پ.ن : خدا کنه یه روز با نایبت مراسم استقبال از شما رو برگزار کنیم پ.ن 2 : اول ذی حجه نزدیکه... خدا رو چه دیدی شاید امسال یه عروسی ویژه دعوت شیم پ.ن3 : ذهنم اروم نبود و با موبایل پست گذاشتم قشنگ نبود ، خودتون قشنگ بخونید :)